جسد شوهرم هنوز داخل اتاق بود که برادرشوهرم به اتاق خانه آمد!
نوشته شده توسط : نسرین

چرا همسرت را به قتل رساندی؟

خسته شده بودم، از نشئگی‌ها و خماری‌هایش به تنگ آمده بودم. هر کاری کردم تا مواد را ترک کند، اما همین که پایش را از کمپ بیرون می‌گذاشت روز از نو روزی از نو. دست بردار مواد نبود، وقتی نداشت زمین و آسمان را به هم می‌دوخت تا پول گیر بیاورد و مواد بخرد. وقتی هم که مصرف می‌کرد حال خوبی نداشت و حرف‌های بی ربط به زبان می‌آورد. جانم به لبم رسیده بود و راه دیگری نداشتم.

 

چرا از او طلاق نگرفتی؟

من در خانواده‌ای زندگی کردم که طلاق را جرم می‌دانند. آنها به همان ضرب المثل قدیمی با لباس سفید به خانه بخت رفتن و با کفن بیرون آمدن معتقد بودند، از طرفی وضع مالی خانواده‌ام آن‌قدرها خوب نبود که یک نانخور اضافه را بتوانند تحمل کنند. اگر طلاق می‌گرفتم جایی جز خیابان‌ها منتظرم نبود، برای همین هرگز جرات نکردم که چنین پیشنهادی بدهم.

 

چطور او را به قتل رساندی؟

با دارو. داخل شربت کلی قرص ریختم و به او دادم. او هم ساعتی بعد از خوردن قرص‌ها فوت کرد.

 

با جسد چه کردی؟

هیچی، داخل خانه بود و هنوز تصمیمی برایش نگرفته بودم. این کار را آن‌قدر یکباره انجام دادم که هیچ نقشه‌ای برای بعدش نکشیدم. جسد داخل اتاق بود که برادرشوهرم به خانه ما آمد. آمده بود همسرم را ببیند که متوجه او شد. به دروغ به برادر شوهرم گفتم که حالش بد است و زمانی که او سراغ شوهرم رفت فهمید فوت شده است.


برادر‌شوهرم اصلا به من شک نکرد، فکر کرد همسرم بر اثر مصرف بیش از حد مواد فوت کرده است. برای همین هم به کلانتری رفت و مرگ همسرم را گزارش کرد.

 

بعد چه اتفاقی افتاد؟

زمانی که ماموران به خانه مان آمدند، شک کردند. مدرکی در صحنه قتل نبود، اما به قول خودشان یک چیزی کم بود و با چیزهای دیگر جور در نمی‌آمد. برای همین مرا برای تحقیقات به اداره آگاهی بردند و به محض این که در مقابل افسر پرونده‌ قرار گرفتم قبل از آن که به او اجازه دهم سوالی بپرسد و حرفی بزند، خودم به قتل اعتراف کردم و آنچه را در آن چند ساعت مثل یک راز در دل داشتم بیان کردم.

 

چرا اعتراف کردی؟

به دلیل عذاب‌وجدان، حس قاتل بودن حس وحشتناکی است که نمی‌شود با هیچ حسی آن را مقایسه کرد. دلم برای شوهرم تنگ شده بود. همان مردی که مرا به باد کتک می‌گرفت و اعتیادش او را از زندگی برید. حس قاتل بودن آن‌قدر تلخ و وهم‌برانگیز بود که دوام نیاوردم و تصمیم گرفتم خودم واقعیت را بگویم. از طرفی من هم نمی‌گفتم می‌دانستم پلیس دیر یا زود ماجرا را می‌فهمد پس بهترین کار این بود که حقیقت را بگویم تا مدتی با هراس لو رفتن زندگی نکنم.

 




:: برچسب‌ها: برادر شوهر | شوهر | قتل | ,
:: بازدید از این مطلب : 20
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 16 دی 1395 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: